اگر دلانه بنگری جهان به اختیار توست به عشق اقتدا کن و برو که کار کار توست دلا نگار بی سبب ز طالعت گذر نکرد نهان به نظم و روشنی و بخت سعد یار توست ز پنج پرده خواب خویش گذر نما و روح شو مکن تو کار دیگری که عشق کار و بار توست کجا توان به عقل دد به آسمان عشق رفت اگرچه سرخ باشد او، به هر دمی شکار توست پیالهها کشم شبان به منزل شیوخ شهر به اذن باده شیخ نیز به کار انتشار توست تمام مُلک خویش را شبانه بانگ میزنم بیا که امّتی ز جان کنون به انتظار توست پسند و ناپسند خلق به خود مگیر حلمیا شبان عشق , ...ادامه مطلب
عیب جوید در جهان مرد دنیکودکی شر، ناتوانی، کودنی خود نبیند تا گلو غرق گنهدور و نزدیکان همه در قعر چه در درون ظلمت انسان غافل استگرچه پندارد دقیق و عاقل است لیکن این چاه دروغ و کبر و لافلاجَرَم بیرون , ...ادامه مطلب
گویند ستارگان آنجهانی باشیمبر روی زمین به بینشانی باشیم در صورت یار سالکان گمراهندما باطن بیصورت جانی باشیم آن را که نبوده ابتدا ختمش نیستبیخاتمه روح لامکانی باشیم هر آینه روح دگری میخیزدما نیز ب, ...ادامه مطلب
خوش از این قراربانی، سیلان آنجهانیشبم از وصال جوشید و رهیدم از میانی تو خوشی به شعر و صورت، منم از حروف بیزاربه سکوت سر سپردم و سخن وزید آنی تو خوشی به نکتهگیری که به نکتهها اسیریچو به کُل نظر نمای, ...ادامه مطلب
چو بنشینی جهان گردد فراموشببندی چشم و بینی روح در نوشبه پا خیزی به راه دل به گاهیچه باشد بعد از این؟ خاموش! خاموش!حلمی , ...ادامه مطلب
ما را به جهان سرایداران خوانندبر تارک شب شهاب باران خوانندآنسوی زمان به عشق دربان خوانندبر روی زمین شهان پنهان خوانند حلمی , ...ادامه مطلب
آنگاه که سالک به تمامی خود را شناخت «عاشق» می شود. و عاشق می گوید: «من در مشت خودم، جهان در مشت من است.» حلمی | کتاب لامکان , ...ادامه مطلب