گذرگاهی که رهپویی نداردمگر از راه دل سویی ندارد مپرس از رفتگان راه دشوارکه این چوگانسرا گویی ندارد من اینجا ساعتی بیخود نشستمبه بستانی که کوکویی ندارد یکی ساعت که در وقت ابد بودهزاران تا و یک تویی ندارد سخن رمزینه شد، چون گفتِ معناچو دیگر حرفها خویی ندارد جسوران گنج پنهانی سزایندره گنجینه ترسویی ندارد شکستن فرّ یزدانی بزایدظفر در نزد ما رویی ندارد به حلمی جمله مهر خویش بنمودشهی که برج و بارویی ندارد حمایت بخوانید, ...ادامه مطلب
آنجا که سخن طراز دارد اینجاستاوج و فلکی چو باز دارد اینجاستبا ما چو سر عروج داری نیکوستکانجا که فلک نماز دارد اینجاستحلمی , ...ادامه مطلب
با این شب عشق هر که آوا دارداینجا گذری سوی دل ما داردهر کس که رسید و سخن حقّ بشنیدبی شکّ که دلی بسان دریا دارد حلمی , ...ادامه مطلب
رستنی دارد دل دیوانه خو رستنی از هر دری از هر دو سواز سر صحن میان تا لامکان تا شود با روح تازان روبرو حلمی , ...ادامه مطلب