وبلاگ رسمی سید نوید حلمی، انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد میباشد. بیاریدش، ز ایمانش مپرسیدکشانیدش، ز دامانش مپرسیدبه پنهانش منم در هر شب و روزرسانیدش، ز پنهانش مپرسیدمن اینجایم باز،با ملکوتی که از انگشتانم میچکد. بخوانید, ...ادامه مطلب
به خدا که بیخدایی به از این خدانماییبه خدا که کفر بهتر ز مذاهب هواییسر آن اگر نداری که ز خواب مرگ خیزیدم آن گرفته این دل که ز مرگ خود در آیی حلمی بخوانید, ...ادامه مطلب
این قافلهی دواندوان سلّانهاین چرخ کج به راستی افسانه این خامشی به نور پنهان آلودوین روشنی به هیچ ره پروانه این راز که سوز و ساز وارون دارداین عقل جد شبانه بدمستانه این وصف هزارسالهی تکراریهر بار به شیوهای هنرمندانه نبض کهنی که کوب دیگر داردعهد حجری به چرخ نو جولانه پیر خوش ما چراغ عالمتاب استدر غمزده تار و پود این ویرانه حلمی دل شب به کوی یاران برخاستاحسنت بر این قیام و این میخانه بخوانید, ...ادامه مطلب
اگر این مومنی، الحاد بهترهمه این خوابگه بر باد بهتراگر این عاقلی، از عقل سیرمکه جامی و نگاری شاد بهتر حلمی , ...ادامه مطلب
چو بنشینی جهان گردد فراموشببندی چشم و بینی روح در نوشبه پا خیزی به راه دل به گاهیچه باشد بعد از این؟ خاموش! خاموش! حلمی , ...ادامه مطلب
چهسانی دل؟ خوشی با روزگارت؟به راه دل چه پوچی شد هزارت خوشی با درد و خونی با دل خوشمیان دشمنان پرشمارت برو ای دل مباش اینسان پریشانبه سر آید شبان انتظارت حریفی طعنهای زد پشت سر دوششنیدم، حال پند آشک, ...ادامه مطلب
جهل و کبر ملّتها را درو میکنند، ادّعای خودشناسی، ادّعای خداشناسی، این که من برترم و راه من، دین من، کیش من، فکر من، شیوهی من برترین است. باری زندگی عزم میکند تا حقیقت خویش عریان کند. زندگی عزم می, ...ادامه مطلب
آیا این عشق مرا هرگز رها میکند؟ نه مرا رها نمیکند. میگذارد تا آزادی را تا به تمامی بزیام. میگذارد تا خود را پوچ کنم در هر دو دست - دست عقل و دست عشق - و تنها دیگران را ببینم و تنها تو را در دیگرا, ...ادامه مطلب
مستی اینک آرام میگیرد، و با عبور از طغیانهای جان به کرانه میرسد. امواج خروشان را، و جان را، سرمنزل حق بود. طغیان بیهوده جانها نستاند، چراکه هرچه ستاندنی باید ستانده میشد و هرچه بخشیدنی بخشیده. ج, ...ادامه مطلب
این عشق همچنان بیمحابا به پیش میتازد. عشق، این هنر ظریف و بیمثال خداوندی. وفا کنی، وفا میبینی و طعم وصال میچشی. جفا کنی و بذر فراق بپراکنی، جفا میبینی و در آتش خود میسوزی. قانون عشق چنین است: ی, ...ادامه مطلب
الا ای جان بیبنیان شبخیزبیا زین راه سرد وحشتانگیز اگر مرد رهی با من یکی باشکه میسوزاندت این آتش تیز اگر از بند عقل و وهم رستیچو مُردی هم به راه خانهای نیز خرابات, است این، مرگ است هر دمجهان را وار, ...ادامه مطلب
خوش از این قراربانی، سیلان آنجهانیشبم از وصال جوشید و رهیدم از میانی تو خوشی به شعر و صورت، منم از حروف بیزاربه سکوت سر سپردم و سخن وزید آنی تو خوشی به نکتهگیری که به نکتهها اسیریچو به کُل نظر نمای, ...ادامه مطلب
چه خوشند این رقیبان که ز خود مقام دارندز دُم عقاید خویش همه ننگ و نام دارند به جهان زر که تصویر همه هستی خسان استبه میان مرگ و میلاد به خسی دوام دارند دل من ولیک خوشتر که کسم به هیچ نشمردبه میان بزمه, ...ادامه مطلب
این سور چه آتش زد با سوز اهوراییاین عشق چه رقص آورد با ساغر آواییای روح عجب نوری در چاه مکان بر شدای چشمهی بیرنگی بنگر که چه غوغایی حلمی موسیقی: (Ravel: A boat on the ocean (Andre Laplante, ...ادامه مطلب
غزل ۱۶۱.خبر از آدم و این عالم نفسانی نیست خبر از روح بر آید ز دم فانی نیست خاطر عشق میازار و ز خود فارغ باشهمه اسرار جهان آن چه که می دانی نیست روزها سر به نهان گیر و شبان فاش بخوانزان خط راز که جز خام, ...ادامه مطلب