ای آنکه دانی میروی، در بینشانی میرویبر هیچچیزی بستهای، در بیکرانی میروی اسباب را وقعی منه! این خوابها را وارهان!برجَسته بر دوش جهان در بیزمانی میروی چون میفشانی رُستهای، چون مینمایی جُستهایچون میرهانی میرهی، چون میرسانی میروی بس حقگزاران سالها گمگشتهی تمثالهاتو خاصه در بیصورتی چون بیگمانی میروی بتراش روی یارها ای از همه بیزارهااین کار، کارِ کارها را چون بدانی میروی بنواز صوتِ مست را تا بشکند بنبست راجانِ فرازوپست را چون میکشانی میروی این کودکان گِردِ تو خوش از لایلایی خفتهاندبیدار را پندارکُش چون میدرانی میروی زیر و زِبَر چون بنگری هر دو به چشم آذریهر دو یکیاند و به جان چون نیک خوانی میروی حلمی به دِیر اخگران در بزمگاه لامکانچون پارهها از جان خود بس برجهانی میروی بخوانید, ...ادامه مطلب